جدول جو
جدول جو

معنی روزگار گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

روزگار گذاشتن
(خوَرْ / خُرْ دَ)
وقت گذراندن. گذراندن روزگار. عمر صرف کردن: این شهر را سخت دوست داشتی که آنجا روزگاری بخوشی گذاشته بود. (تاریخ بیهقی). در بیم و هراس روزگار گذاشتیم. (کلیله و دمنه). ماهیخواری... روزگار درخصب و نعمت میگذاشت. (کلیله و دمنه). شنزبه... در خصب و نعمت روزگار میگذاشت. (کلیله و دمنه). اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فائت گردد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
زمان گذشتن. وقت گذشتن: اندر آمدن و شدن ما بیست وهشت ماه روزگار گذشته بود. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
دگرگون شدن روزگار:
و گر گشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار.
؟
لغت نامه دهخدا